منِ او هم تمام شد. از ظهر تا الان که نصفه شبه، علیِ حاج‌فتاح‌اینا، توی مغزم رژه میره. انقدر آروم و با طُمأنینه که دوست دارم بجای متن فقط بنویسم: علیِ فتاح، علیِ فتاح.
مه‌تاب نه! مریم نه! فقط علیِ فتاح!

منتشرشده در کتاب

از روزی که تصمیم گرفتم کتاب خوان حرفه ای بشم، چند ماهی بیشتر نمیگذره. بطور متوسط ماهیانه یک یا دو کتاب خوندم. شیطان و خدای سارتر هم دیشب به اتمام رسید. خب، طبق معمول، بعد از مطالعه هر کتاب، احساسات رو کنار میزارم و عقل رو میارم وسط تا فکر کنم و تصمیم بگیرم.

منتشرشده در کتاب

امروز عصر که برای خریدِ کمی سبزیِ خوردن، بیرون رفته بودم، احساس می‌کردم حال و هوای خیابان، حدود سالهای ۱۳۰۰ رو داره. انگار به هر کجا که نگاهم می‌کردم، فرنگیس در چشم‌هام بود. حال و هوای سال‌های دیکتاتوری و کشف حجاب. اما هرچی سرم رو چرخوندم ماکان رو ندیدم.

منتشرشده در کتاب