یکشنبه, 14 مرداد 1397 04:33

مسخ کافکا و بازگشت من به 18 سالگی

شب تمام شده و ساعت ۹ صبحه. من همچنان بیدارم. دل گرفتگی شدید آزارم میده. دل گرفتگی از چی؟! دقیقا نمیدونم، فقط میدونم خیلی خیلی از گذر عمرم متاسفم. این برای اولین باره که دوست دارم زمان به عقب بر میگشت و من ۱۸ سالم می‌بود. اگر الان ۱۸ ساله بودم

تمام وقت و انرژیم رو روی کتاب خواندن، خودسازی و فکر کردن سپری میکردم. حسِّ انسانی ۵۰ ، ۶۰ ساله رو دارم که پزشک جوابش کرده و دو سه روزی بیشتر زنده نیست. دلم به هیچ کاری کشش نداره. هر فعالیتی رو میخوام شروع کنم، یکی درونم میگه: «دیگه دیره». چندروزی هست که از خواندنِ رُمان کوتاه مسخ ترجمه صادق هدایت میگذره. هنوز جملات کتاب در ذهنم رژه میرن. من خیلی آدم احساساتی‌ای هستم. نمیدونم چرا خیال میکنم گِرِگور سامسای کافکا منم! البته احتمالا خیلیای دیگه که کتاب رو خواندن، همین حال رو دارن و این از خصلت‌های انسان‌هاست که با نقش اول، همزادپنداری کنن. اما تفاوتی بین من با دیگران هست و آن این که بعد از گذشتِ چندین روز، هنوز این حس همراهمه! این که یک روز صبح که از خواب پاشی و ببینی که به یک سوسک بزرگ تبدیل شدی و بجای دست و پا، شاخک داری و حتی دیگه نمیتونی به زبان انسانها حرف بزنی چقدر میتونه عجیب باشه؟! و عجیب‌تر اینکه با این حال، نگرانِ شغل و دیر رسیدنت به محل کار باشی. و آیا این مسخ نیست؟

شاید بعضی‌ها بعد از خواندن کتاب، مسخ رو در پدر، مادر و خواهر گرگور بدونن که چطور آرزوهای دنیای کوچکشون سبب شد انسانهای وحشتناکی باشن که عزیزترینشون رو فراموش و رها کنن. شاید هم عده‌ای مسخ رو در تبدیل شدن انسانی به یک حشره‌ی زشت و چندش آوری همچون سوسک بدونن. اما من مسخ رو خودم میدونم. اینکه خودم نیستم. اینکه کسی در من تلقین میکنه: «دیگه دیره، تو زمان رو از دست دادی و برای رسیدن به آرمان هات زمانی نمونده». اما بنظرم دیگه کافیه. میخوام از این ذهن مسخ شده بیرون بیام و به خودم بفهمونم که من هنوز ۱۸ ساله هستم و دنیایی که من رو صدا میزنه. دنیای مطالعه، دنیای خودسازی و معنویت و در نهایت دنیای تفکر. آره انگار دارم سبُک میشم. حالم کمی بهتر شده. این منم. سلام دنیا.

دیدگاه‌ها  

بِلاچی
# بِلاچی
به این دوران خوش اومدین :)
چه خوب بود نوشته تون. روون. و اینکه به فکر فرو برنده. امید که دلگرفتگی و بیخوابیتون پایان گرفته باشه و از امروز زندگیتون قشنگ تر باشه و لبخند بزنین به آرزوها و اهدافتون.
پاسخ دادن 1397-05-15 20:21
مصطفی رامندی
# مصطفی رامندی
ممنونم
چه نظر دلگرم کننده‌ای. :-) من هم همین آرزوها رو برای شما دارم.
پاسخ دادن 1397-05-15 21:35
نرگس
# نرگس
بعد ازدوره حسرت خوردن بهترین چیزی که بدست میاد اینه که دیگه اون آدم قبلی نیستی ، و همه چیز به کل تغییر میکنه . این دست آورد بزرگ ارزش از دست دادن اون زمانها رو داره و میشه فک کرد که حتمن این روند باید در زندگی من اتفاق میفتاده که به اینجا برسم . تا زنده ایم و میتونیم تلاش کنیم فرصت هست که به اهداف متعالی برسیم....
انشاالله بهترین ها به سمت تون میاد....
پاسخ دادن 1399-08-24 12:31
مصطفی رامندی
# مصطفی رامندی
ممنونم از آرزوی خوبتون ?
بله حرفهاتون درسته و من هم مثل شما فکر میکنم.
پاسخ دادن 1399-08-25 22:30

دیدگاه شما